همدم تنهایی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

گذشتن

    نظر
نبخش آنچه را که نباید ببخشی من در زندگی خود یک چیزی را بخشیدم که تا عمر دارم باید بسوزم هر چیزی را که دوست داری حتی اگر یک وسیله بود نبخش و تا جایی که می توانی به دنبالش برو اگر روزی عاشق شدی از عشق نگذر چون تا عمر داری میسوزی

غم دل

    نظر
گاهی موقع ها آدم ها چقدر ضعیف هستند چون نمی توانند از چیزی که دوست دارند و برای خودشون مهمه محافظت کنند این خیلی بده و چقدر ضعیف هستند آدمهایی که یک بار شکست در زندگی خودشان را نابودی می دانند این هم بده پس به نظر من می توانند ترمیم دل یکدیگر باشند هر آدمی از هر قشری که می خواهد باشد اگر اشتباهی کند نباید ما کل آن قشر را جمع بزنیم دوستان من بیایید از امروز عهد ببندیم کینه و نفرت را از هم دور کنیم و به جای کینه چشم خودمان را باز کنیم تا حقیقت را ببینیم و بشناسیم این موفقیت بزرگی در زندگی است خوش به حال کسانی که به این موفقیت رسیدند مطلب دیگر این است: دوست داشتن عشق نیست فقط دوست داشتن است عشق درجه بالایی از دوست داشتن است که هر کسی به آن دسترسی ندارد من کسی را دوست داشتم و دارم و خواهم داشت ولی او مرا دوست ندارد برای من این ثانیه های خسته کننده می گذرد و من به فکر ترمیم خود هستم  من قربانی یک دل شکسته شدم که تازه امروز متوجه شدم چون کسی را که دوست داشتم به من اعتماد نداشت و داستان عشقش را نگفت شما کمکم کنید بگید من قربانی حال باید چه کنم؟


حرف اول

    نظر
یه نفردر رویای خودش هر روز دم غروب با خدا توی ساحل قدم می زد،

سالها کار این آدم همین بود،

مشکلات و سختی ها و رنج های خودشو با خدا در میون می ذاشت،

هیچ وقت احساس تنهایی نمی کرد حتی زمانی هم که خوشحال وشاد بود با خدا صحبت می کرد

روزها به همین منوال گذشت ؛

تا یه مدتی بود که وضعیت زندگیش به هم ریخته بود،حال وروز خوبی نداشت خسته شده بود، مشکلات مالی بسیاری، سراسر زندگیشو گرفته بود ،

خلاصه خیلی داشت اذیت می شد ،

در همین ایام طبق همون عادتی که داشت به ساحل رفت تا قدم بزنه شاید کمی آروم بشه؛

همینطور که داشت توی ساحل قدم میزد و با خدا صحبت می کرد ناخودآگاه برگشت و به پشت سرش خیره شد ،دید فقط ردپای یه نفر هست و اون که سالها با خدا توی ساحل قدم میزد دیگه نتونست طاقت بیاره ،شروع کرد به گلایه کردن از خدا ،هرچی دلش می خواست گفت،

گفت خدا تو هم منو فراموش کردی،تو هم منو تنها گذاشتی ،تو هم دیگه به حرفای من گوش نمیدی،نکنه توی این همه سال من ...



همینطور که داشت این حرفارو میزد ،

احساس کرد صدایی به اون گفت :





ای بنده من ،من هیچ وقت تورو تنها نمی ذارم ،من هیچ وقت تو رو فراموش نمی کنم من همیشه و همه جا با تو هستم من درکنار تو هستم؛

اون رد پایی هم که تو دیدی ردپای تو نیست،ردپای منهِ و تودر آغوش من هستی ...

گفتگوی عاشقانه

    نظر
گفتم : سفر عشق تو دشوار ترین است


گفتا : چه توان کرد ره عشق همین است


گفتم : خطر مرگ به هر گوشه نهان است


گفتا : آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است


گفتم : ندانسته در این چاه فتادم


گفتا : که من این بند به پایت ننهادم


گفتم : گنه کار دل بی سر و پا بود


گفتا : که نگو ! بهر تب عشق دوا بود


گفتم : چه کنم تا که ببینم دگرت باز؟


گفتا : ز چه این فکر نکردی تو از آغاز


گفتم : نرود در همه شب چشم مرا خواب


گفتا : به از این چیست ببین صورت مهتاب


گفتم : ره آزادیم از عشق، کدام است؟


گفت : این ره مرگ است که پایان کلام است


گفتم : چو بمیرم به ره عشق چه سود است؟


گفتا : که نه این مرحله ی گفت و شنود است


برخیز که نه ننگ به جا ماند نه نام


عاشق شو ببر سختی ایام

کلبه تنهایی

من این مطلب را با رنگ خونم می نویسم تا اهمیت آن را درک کنی:

تنهایم بی آنکه خود بخواهم  عاشقم بی آنکه خود بخواهم پس تنهایم نزار بمان با کسی که دوستت دارد خدایا به درگاه تو التماس کردن لذت دارد پس من التماس می کنم یا ابوالفضل دلم را به سوی تو فرستادم خودت می دانی رهایی از بند عشق کار من نیست کار کسی است که این عشق را در دل من گذاشت چه لحظه های خوشی بود همه آنها در ذهنم ماند و برای ابد جای گرفت پس نخواه که من برم یا بگم خداحافظ چون دل من نمی خواد سر در کلبه تنهایی من نوشته بود ورود ممنوع چه قدرتی تو را وارد کلبه تنهایی من کرد تو سکوت تنهایی من را شکستی حالا از من چه می خواهی حالا سردر کلبه تنهایی من نوشته خروج ممنوع دست من نیست پس نخواه از من گل من هیچ وقت از خدا نخواه تموم دنیا را به تو بده از خدا بخواه کسی رو به تو بده  که تو را به تموم دنیا نده  آروم چشمات و ببند و بگو خدایا من به تو نیاز دارم و عاشق تو هستم خدا به دلت آمد ببین چه جوابی می دهد من منتظر جواب تو هستم تا ابد در انتظار این جواب خواهم سوخت.....

دوست دار همیشگی تو غریبه